شعری از سیدرضا مؤید درباره مظلومیت امام مجتبی علیه السلام
دارم امید بوسه قبر تو در بقیع
سیدرضا مؤید، شاعر آئینی به مناسبت شهادت مظلومانه سبط اکبر امام حسن مجتبی علیه السلام غزل مرثیهای سروده است.
ز آن طشت پر ز خون که بود در مقابلش
پیدا بود که زهر چه کرده است با دلش
مظلوم چون على و به مظلومیاش گواه
آن خانه نبى که بود در مقابلش
او حاصل نبوّت و بیداد دشمنان
از آب شعلهخیز، شرر زد به حاصلش
عمر حسن ز عمر على سختتر گذشت
تا آن که مرگ آمد و حل کرد مشکلش
از ورطهاى که بود کران تا کران ملال
موجى زد و رساند، شهادت به ساحلش
هر مرد راست محرم دل همسرش ولى
غربت ببین که همسر او گشته قاتلش
از زهر، پاره پاره و از صبر، ریزریز
قرآن برگ شهادت بود دلش
چشمش به لطف اوست «مؤیّد» که دم زند
گاه از مصائب وى و گاه از فضایلش
****
مهرت به کائنات برابر نمیشود
داغی ز ماتم تو فزونتر نمیشود
از داغ جانگداز تو ای گوهر وجود
سنگ است هر دلی که مکدر نمیشود
ظلمی که بر تو رفت ز بیداد اهل ظلم
بر صفحه خیال مصور نمیشود
تنها جنازه تو شد آماج تیر کین
یک ره شد این جنایت و دیگر نمیشود
بیبهره از فروغ ولایت تو یا حسن
مشمول این حدیث پیمبر نمیشود
فرمود دیدهای که کند گریه بر حسن
آن دیده کور وارد محشر نمیشود
دارم امید بوسه قبر تو در بقیع
اما چه میتوان که میسر نمیشود
با این ستم که بر تو و بر مدفنت رسید
ویران چرا بنای ستمگر نمیشود؟
آن را چه دوستی است «موید » که دیدهاش
از خون دل ز داغ حسن تر نمیشود
دارم امید بوسه قبر تو در بقیع
سیدرضا مؤید، شاعر آئینی به مناسبت شهادت مظلومانه سبط اکبر امام حسن مجتبی علیه السلام غزل مرثیهای سروده است.
ز آن طشت پر ز خون که بود در مقابلش
پیدا بود که زهر چه کرده است با دلش
مظلوم چون على و به مظلومیاش گواه
آن خانه نبى که بود در مقابلش
او حاصل نبوّت و بیداد دشمنان
از آب شعلهخیز، شرر زد به حاصلش
عمر حسن ز عمر على سختتر گذشت
تا آن که مرگ آمد و حل کرد مشکلش
از ورطهاى که بود کران تا کران ملال
موجى زد و رساند، شهادت به ساحلش
هر مرد راست محرم دل همسرش ولى
غربت ببین که همسر او گشته قاتلش
از زهر، پاره پاره و از صبر، ریزریز
قرآن برگ شهادت بود دلش
چشمش به لطف اوست «مؤیّد» که دم زند
گاه از مصائب وى و گاه از فضایلش
****
مهرت به کائنات برابر نمیشود
داغی ز ماتم تو فزونتر نمیشود
از داغ جانگداز تو ای گوهر وجود
سنگ است هر دلی که مکدر نمیشود
ظلمی که بر تو رفت ز بیداد اهل ظلم
بر صفحه خیال مصور نمیشود
تنها جنازه تو شد آماج تیر کین
یک ره شد این جنایت و دیگر نمیشود
بیبهره از فروغ ولایت تو یا حسن
مشمول این حدیث پیمبر نمیشود
فرمود دیدهای که کند گریه بر حسن
آن دیده کور وارد محشر نمیشود
دارم امید بوسه قبر تو در بقیع
اما چه میتوان که میسر نمیشود
با این ستم که بر تو و بر مدفنت رسید
ویران چرا بنای ستمگر نمیشود؟
آن را چه دوستی است «موید » که دیدهاش
از خون دل ز داغ حسن تر نمیشود