بسم الله الرحمن الرحیم

امام حسن علیه السلام

امام حسن علیه السلام در15  ماه مبارک رمضان  سال سوم هجرت در مدینه متولد شد [1] پیغمبر اکرم (ص) به فرمان پروردگار نام "حسن "بر او نهاد. هفت‏سال و ‏اندی از عمر جد خود را درک نمود و در آغوش مهر آن حضرت بسر برد و پس از رحلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله که با رحلت ‏حضرت فاطمه علیها سلام، سه ماه یا شش ماه بیشتر فاصله نداشت، تحت تربیت پدر بزرگوار خود قرار گرفت.

امام مجتبی علیه السلام شباهت بسیاری به رسول خدا (ص) داشت. شاید در همان روزهای آغازین حیات مبارکش بود که پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله  با نظاره جمال و کمال او فرمود: «أشبهتَ خَلقی و خُلقی؛ تو از لحاظ آفرینش و خوی (صورت و سیرت) مانند من هستی.»

در این نمایه دوازده مقاله پیرامون تولد و نام گذاری امام حسنعلیه السلام آمده است.

ستایشگرى آفتاب / فضایل امام مجتبى (علیه‏السلام) از نگاه دیگران

برترین و والاترین ویژگى جانشینان پیامبر اعظم (صلى الله علیه و آله) دورى از هر گونه گناه و اشتباه و فراموشى است و داشتن این ویژگى براى او ضرورى است؛ زیرا پس از پیامبر (صلى الله علیه و آله) او پاسدار شریعت و نگهبان قرآن و حجت بالغه خداوند در عالم هستى است و کسى که چنین وظیفه سنگینى بر عهده دارد، باید از همه آلایش‏هاى مادى و معنوى پاک باشد. بنابراین، امام براى برآوردن این هدف، نه تنها در دوران امامت، بلکه پیش از آن نیز باید از این ویژگى برخوردار باشد که خداوند در آیه تطهیر مى‏فرماید: «اِنَّما یُریدُ اللّه لِیُذهِبُ عَنکُم الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهیرا»؛ «خداوند خواسته است تا هر گونه پلیدى را از شما اهل‏بیت (علیهم‏السلام) بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند.»

این ویژگى بزرگ از امامان و پیشوایان ما کامل‏ترین الگوهاى هستى را ساخته و سر منشأ دیگر خوبى‏ها و نیکى‏هاى آن‏ها است به گونه‏اى که هر لحظه از حیات پر برکت‏شان براى بشر افتخار آفرین و نجات بخش است. ویژگى‏هاى روحى و رفتارى آنان به گونه‏اى بود که دوست و دشمن زبان به تحسین آنان مى‏گشود. مقاله پیش رو به بیان این ویژگى‏ها در امام حسن مجتبى (علیه‏السلام)، از زبان معصومین (علیهم‏السلام)، دوستان و دشمنان آن‏ها پرداخته است.
1. پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله)

شیفتگى و علاقه زیاد پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) به امام حسن (علیه‏السلام) به اندازه‏اى بود که در زمان زندگانى ایشان، همه مردم جایگاه برجسته امام حسن (علیه‏السلام) را مى‏شناختند. پیامبر بسیار مى‏فرمود: «حسن از من و من از اویم. هر کس او را دوست بدارد، خدا دوستش خواهد داشت». پیامبر (صلى الله علیه و آله) همواره امام حسن (علیه‏السلام) و امام حسین (علیه‏السلام) را بر دوش خود سوار مى‏کرد و مى‏فرمود: «به خدا قسم شما دو نفر (حسن و حسین) را گرامى مى‏دارم؛ زیرا خدا شما را گرامى داشته است».

و نیز همواره مى‏فرمود: «حسن (علیه‏السلام) گل خوشبوى من است». و مى‏فرمود: «پروردگارا! من او را دوست دارم، پس تو هم او و هر که او را دوست دارد، دوست بدار». و نیز مى‏فرمود: «هر که مرا دوست دارد، باید او را دوست بدارد».

ابراز محبت پیامبر (صلى الله علیه و آله) نسبت به امام حسن (علیه‏السلام) تا جایى بود که همواره مردم او را در آغوش پیامبر مى‏دیدند. گاهى که پیامبر بالاى منبر مشغول سخنرانى بود. با دیدن امام حسن (علیه‏السلام) سخنش را قطع مى‏کرد و از منبر به زیر مى‏آمد، سپس او را در آغوش مى‏گرفت و به او محبت مى‏کرد. همواره او را مى‏بوسید و سه مرتبه این سخن را تکرار مى‏کرد: «خداوندا! من او را دوست دارم و هر که او را دوست بدارد نیز دوست خواهم داشت».

روزى در نماز جماعت، پیامبر (صلى الله علیه و آله) به سجده رفت و سجده را طولانى کرد تا جایى که بعضى از نمازگزاران شگفت زده شدند. وقتى نماز تمام شد، از ایشان پرسیدند: اى رسول خدا، سجده را به اندازه‏اى طولانى کردید که ما فکر کردیم در سجده بر شما وحى نازل شده است. پیامبر (صلى الله علیه و آله) فرمود: خیر! وحى بر من نازل نشد، ولى فرزندم حسن (علیه‏السلام) بر دوش من رفته بود و مى‏خواستم او خود پایین بیاید. از همین رو، صبر کردم و سجده‏ام طولانى شد.

این ابراز محبت تا جایى بود که گاه تعجب دیگران را بر مى‏انگیخت و از خود مى‏پرسیدند چرا پیامبر (صلى الله علیه و آله) این اندازه حسن (علیه‏السلام) و برادرش حسین (علیه‏السلام) را دوست مى‏دارد. این در حالى است که پیامبر جز حسن و حسین (علیهم‏السلام)، نوه‏هاى دیگرى نیز داشت، ولى به آن‏ها این اندازه علاقه نشان نمى‏داد!

پیامبر (صلى الله علیه و آله) در پاسخ پرسش کنندگان مى‏فرمود: «این دو (حسن و حسین) دو گل خوشبوى من در دنیا هستند». بارها در کوچه‏هاى مدینه پیامبر (صلى الله علیه و آله) را مى‏دیدند که حسن (علیه‏السلام) را بر دوش راست و حسین (علیه‏السلام) را بر دوش چپ خود سوار کرده بود. ابوبکر حضرت را دید و گفت: «اى رسول خدا! بردن هر دوى آن‏ها براى شما دشوار است. یکى از آن‏ها را به من بدهید.» پیامبر (صلى الله علیه و آله) فرمود: «هم مرکب آن‏ها مرکب خوبى است و هم خود این دو خوب سوارکارانى هستند. البته پدرشان از این دو بهتر و برتر است». سپس فرمود: «اى مسلمانان! آیا شما را به کسى که جدّ و جدّه‏اش بهترین مردمند، سفارش بکنم!» گفتند: آرى! پیامبر (صلى الله علیه و آله) فرمود: حسن و حسین (علیهم‏السلام) که جدشان آخرین پیامبران و جده‏شان حضرت خدیجه (علیهاالسلام) دختر خویلد بانوى زنان بهشت است». دوباره فرمود: «بگویم چه کسى پدر و مادرش بهترین بندگان خدا هستند؟» گفتند: «بلى!» فرمود: «حسن و حسین (علیهم‏السلام) که پدرشان على بن ابى‏طالب و مادرشان فاطمه (علیهاالسلام) دختر پیامبر است». باز پرسید: «آیا شما را به کسى که عمه و عمویشان بهترین مردم هستند سفارش بکنم؟ گفتند: «بلى یا رسول الله! فرمود: حسن و حسین (علیهم‏السلام) عمویشان جعفر بن ابى طالب و عمه‏شان امّ هانى دختر ابى‏طالب است». سپس پرسید: «آى مردم! آیا مى‏خواهید بدانید خاله و دایى چه کسانى از همه بهترند؟» عرض کردند: بلى! فرمود: «حسن و حسین (علیهم‏السلام) دایى‏شان قاسم پسر رسول خدا و خاله‏شان زینب دختر رسول خداست».

آن گاه دست به دعا برداشت و فرمود: «خداوندا! تو مى‏دانى که حسن و حسین (علیهم‏السلام) بهشتى‏اند. پدرشان در بهشت، مادرشان در بهشت، جد و جده‏شان در بهشت، عمه و عمویشان در بهشت و خاله و دایى‏شان در بهشت هستند. پس هر کس آن دو را دوست دارد، بهشتى و هر کس دوست داران آن‏ها را هم دوست بدارد، بهشتى است».

نوشته‏اند روزى حضرت زهرا (علیهاالسلام) مشغول پختن غذا بود که پیامبر (صلى الله علیه و آله) به خانه ایشان آمد و با فاطمه (علیهاالسلام) مشغول صحبت شد. على (علیه‏السلام) نیز در گوشه‏اى کنار حسین (علیه‏السلام) خوابیده بود.در این هنگام، حسن (علیه‏السلام) بیدار شد و به پیامبر (صلى الله علیه و آله) گفت: «پدر! تشنه‏ام». حضرت او را در آغوش گرفت و کنار شترش که شیرده بود برد. سپس شیر آن را دوشید و خواست که به او بنوشاند که حسین (علیه‏السلام) نیز بیدار شد و ابراز تشنگى کرد. پیامبر (صلى الله علیه و آله) فرمود: فرزندم! برادرت از تو بزرگ‏تر است و پیش از تو از من آب خواسته است. نخست به او شیر بنوشانم. ولى حسین خردسال (علیه‏السلام) نیز، کودکانه درخواست آب کرد. در این حال، فاطمه (علیهاالسلام) عرض کرد: «پدر! گویا حسن (علیه‏السلام) را بیش‏تر از حسین (علیه‏السلام) دوست مى‏دارید؟ پیامبر (صلى الله علیه و آله) فرمود: خیر! هر دوى آنها نزد من یکسان‏اند، ولى اول حسن (علیه‏السلام) درخواست آب کرده است. دخترم! من و تو این دو و آن کسى که خوابیده (على علیه‏السلام) در بهشت در یک مرتبه و در یک جایگاه خواهیم بود.

گاه حسن (علیه‏السلام) در حالى که پیامبر (صلى الله علیه و آله) خطبه مى‏خواند، از منبر بالا مى‏رفت و بر گردن آن حضرت سوار مى‏شد و پاهاى خود را روى دوش پیامبر (صلى الله علیه و آله) آویزان مى‏کرد؛ به گونه‏اى که برق خلخال پاى او دیده مى‏شد. پیامبر (صلى الله علیه و آله) همچنان به خطبه‏اش ادامه مى‏داد تا این که از منبر پایین مى‏آمد.
2. امیر المؤمنین (علیه‏السلام)

گاه پیش مى‏آمد که امام على (علیه‏السلام) دستور مى‏داد که امام حسن (علیه‏السلام) در حضور وى به قضاوت بپردازد. سپس با دیدن تیزهوشى و تیز بینى امام حسن (علیه‏السلام) در مسائل، وى را با پیامبران الهى (علیه‏السلام) مى‏سنجید و مى‏فرمود: «اى مردم! پسرم حسن مى‏داند همان چیزى را که خدا به سلیمان بن داود آموخته بود».
3. امام مجتبى (علیه‏السلام) درباره خود

روزى امام حسن (علیه‏السلام) وارد مسجد شد. مجلسى شلوغ و پر ازدحام بود. معاویه بالاى منبر نشسته بود و سخن مى‏پراکند. امام جاى خالى نیافت و ناگزیر نزدیک پاى معاویه که بالاى منبر بود، نشست. معاویه با دشنام به على (علیه‏السلام) سخنش را آغاز کرد و درباره خلافت خودش سخن راند و گفت: «من از عایشه در شگفتم که مرا در خور خلافت ندیده است و فکر مى‏کند که این جایگاه، حق من نیست.» سپس با حالتى تمسخرآمیز گفت: زن را به این سخنان چه کار؟ خدا از گناهش بگذرد. آرى! پدرِ این مرد - با اشاره به امام مجتبى (علیه‏السلام) - در کار خلافت با من سر ستیز داشت، خدا هم جانش را گرفت.

امام مجتبى (علیه‏السلام) فرمود: اى معاویه! آیا از سخنان عایشه تعجب مى‏کنى؟ معاویه گفت: بله به خدا! امام فرمود: مى‏خواهى عجیب‏تر از آن را برایت بگویم؟ گفت: بگو، امام در مقام ترسیم جایگاه خود پاسخ داد: «عجیب‏تر از آن که عایشه تو را قبول ندارد، این است که من پاى منبر تو و نزد پاى تو بنشینم».
4. امام حسین (علیه‏السلام)

پس از شهادت امام مجتبى (علیه‏السلام)، امام حسین (علیه‏السلام) هر شب جمعه بر مزار او مى‏رفت و این گونه با برادر سخن مى‏گفت: «چگونه سر و بدن خود را خوشبو کنم در حالى که بدن تو در زیر خاک است. چگونه از دنیا بهره گیرم در حالى که هر آنچه به تو نزدیک است نزد من محبوب است. هرگاه کبوترى بانگ زند و باد شمال و جنوب به وزش در آید، بر تو خواهم گریست. تا وقتى بر درخت‏هاى حجاز شاخه‏اى جوانه مى‏زند چشمانم از اشک بر تو خشک نخواهد شد. گریه‏ام طولانى و اشکم جارى است که تو از من دورى و مزارت نزدیک و غریب. دیواره‏هاى قبر، تو را در بر گرفته که هر کس زیر خاک است غریب است. او که رفته خوشحال و این‏که مانده غمگین است. غارت زده آن کسى نیست که دارایى‏اش را به تاراج برده‏اند، غارت زده کسى است که برادرش را زیر خاک پوشانده‏اند».
5. امام صادق (علیه‏السلام)

امام صادق (علیه‏السلام) درباره جایگاه امام مجتبى (علیه‏السلام) فرمود: «حسن بن على (علیه‏السلام) عابدترین و زاهدترین و برترین فرد روزگار خود بود. هنگامى که به حج مى‏رفت با پاى پیاده مى‏رفت و حتى بارها با پاى برهنه از مدینه به سوى مکه روانه مى‏شد. به هنگام یادِ مرگ و قبر و بر انگیخته شدن در روز رستاخیز و به دست گرفتن نامه اعمال به سختى مى‏گریست. هرگاه سخن از گذشتن از صراط و عرضه اعمال به خداوند به میان مى‏آمد، آن چنان ناله مى‏زد که همگان براى حال او نگران مى‏شدند. وقتى براى نماز به پا مى‏خاست و در برابر پروردگار مى‏ایستاد، تمام بدنش از ترس خدا مى‏لرزید. آن گاه که یاد بهشت و جهنم مى‏افتاد نگرانى عجیبى سراپایش را فرا مى‏گرفت و به سان انسان عقرب گزیده ناله مى‏کرد و به خود مى‏پیچید. از خدا بهشت را مى‏خواست و از جهنمش دورى مى‏گزید. اعمال و رفتار او به گونه‏اى بود که هر بیننده‏اى را به یاد خدا مى‏انداخت. سخنى راست، درست و شیوا داشت. هرگاه قرآن، مؤمنان را خطاب مى‏کرد که «یا أیّها الَّذین آمنوا...» پاسخ مى‏گفت: «لَبیک اللّهم لَبیک».
6. محمد بن حنفیه

وى پس از شهادت امام حسن مجتبى (علیه‏السلام) بر مزار ایشان، حاضر مى‏شد و با اندوه مى‏گفت: «خداى تو را رحمت کند، اى ابا محمد! همان گونه که زندگانى ات سبب سربلندى و افتخار ما بود، شهادتت نیز به همان اندازه سنگین و کمرشکن بود. چه روح بزرگوارى داشتى و چه پر برکت بود آن بدن که کفن آن را در بر گرفت. آرى! چگونه چنین نباشد که تو فرزند هدایت بودى و هم پیمان پرهیزکارى. در دامن اسلام پرورش یافته بودى و از سینه ایمان شیر نوشیده بودى، تو آن همه پیشینه درخشان و مراتب بزرگ را به نام خود رقم زدى...».
7. عبدالله بن عباس

هرگاه ابن عباس مى‏دید که امام حسن یا امام حسین (علیهم‏السلام) مى‏خواهند بر مرکب خود سوار شوند، جلو مى‏رفت و رکاب ایشان را مى‏گرفت و پارچه روى مرکب و لباس امام را مى‏تکاند و آنان را بدرقه مى‏کرد. «مدارک بن زیاد» با دیدن این صحنه، او را سرزنش کرد. ولى ابن عباس با تندى گفت: «اى نادان و بى خرد! هیچ مى‏دانى اینان کیستند؟! اینان فرزندان رسول خدایند! آیا این نعمت خدا نیست که بر من ارزانى شده است تا رکاب آن دو بزرگوار را بگیرم و بر مرکب سوارشان سازم و لباس‏شان را مرتب نمایم؟.»
8. انس بن مالک

انس ابن مالک نیز درباره امام حسن (علیه‏السلام) گفته است: «کسى به پیامبر (صلى الله علیه و آله) شبیه‏تر از حسن بن على (علیه‏السلام) نبود».
9. عایشه

عایشه مى‏گفت: «هر کس مى‏خواهد رسول خدا (صلى الله علیه و آله) را ببیند به این پسر نگاه کند». او مى‏گفت: «رسول خدا (صلى الله علیه و آله) را مى‏دیدم که حسن (علیه‏السلام) را به سینه مى‏چسبانید و مى‏فرمود: «بار خدایا! این پسر من است. او را دوست دارم. تو نیز او را دوست بدار و هر کسى که او را دوست مى‏دارد، دوست بدار».
10. ابوهریره

ابوهریره مى‏گفت: «هرگاه حسن بن على (علیه‏السلام) را مى‏دیدم، اشک از دیدگانم سرازیر مى‏شد؛ زیرا روزى او را دیدم که مى‏دوید و خود را در دامان رسول خدا (صلى الله علیه و آله) مى‏انداخت. در آن حال، رسول خدا او را در آغوش مى‏فشرد و در دهان حسن (علیه‏السلام) مى‏فرمود: خدایا من او را دوست دارم و نیز هر که او را دوست بدارد، دوست دارم».
11. سعد بن ابى وقاص

سعد مى‏گوید: «نزد رسول خدا بودم و حسن و حسین (علیهماالسلام) پیش روى او بازى مى‏کردند. عرض کردم: اى رسول خدا! آیا این دو را دوست مى‏دارى؟ فرمود: چگونه این دو را دوست نداشته باشم که این‏ها گل‏هاى خوشبوى من در دنیا هستند و من آن‏ها را مى‏بویم».
12. ابوبکر

ابوبکر درباره امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) گفته است: «حسن و حسین را دیدم، در حالى که رسول خدا (صلى الله علیه و آله) نماز مى‏خواند و آن دو بر پشت پیامبر (صلى الله علیه و آله) سوار شده بودند. رسول خدا آن دو را با دست خود نگه داشت و آنان را به آهستگى بر زمین گذارد که برخیزند و آنان به راحتى بر زمین ایستادند. وقتى نمازش به پایان رسید، آن دو را در دامان خود نشانید و نوازش کرد و فرمود: «این دو پسر، دو گل خوشبوى من در این دنیایند».
13. معاویه بن ابى سفیان

امام مجتبى (علیه‏السلام) در جنگ‏هاى بسیارى شرکت کرده و دلاورى‏هاى بسیارى از خود نشان داده بود. معاویه درباره دلاورى‏هاى او مى‏گفت: «او فرزند کسى است که به هر کجا مى‏رفت، مرگ نیز همواره، به دنبالش بود (کنایه از این که نترس بود و از مرگ نمى‏هراسید)».

وقتى خبر شهادت امام به گوش معاویه رسید، او از خوشحالى بى اختیار قهقهه زد و سپس تکبیر گفت و سجده شکر به جاى آورد؟! حاضران نیز براى خوشایند او پیروى کردند و به خاک افتادند. ولى فاخته همسر معاویه از شادمانى پوچ او تعجب کرد و کلمه استرجاع را بر زبان آورد و گریست.

نوشته‏اند وقتى ابن عباس نزد معاویه رفت معاویه از او پرسید: «ابن عباس! آیا ابو محمد (علیه‏السلام) در گذشت؟» گفت: بله خدایش رحمت کند. خبر تکبیر گفتن و اظهار شادمانى تو نیز به من رسید، ولى به خدا سوگند مرگ او جلوى مرگ تو را نخواهد گرفت و کوتاهى عمر او بر عمر تو نخواهد افزود». معاویه سرش را پایین انداخت و دوباره با لحن حق به جانبى گفت: تو از این پس بزرگ قبیله خود هستى. ولى ابن عباس باز هم او را سر افکنده کرد و گفت: تا زمانى که حسین بن على (علیه‏السلام) زنده است، من هرگز بزرگ قبیله‏ام نیستم.

14. مروان بن حکم

از جمله خصلت‏هاى پسندیده امام، بردبارى و شکیبایى بود. این بردبارى تا جایى بود که مروان بن حکم - دشمن سرسخت امام - مدّت‏ها پس از شهادت ایشان با حالتى اندوهگین در مورد ایشان سخنانى مبنى بر تأثر از جاى خالى ایشان گفته بود. همگان مى‏دانستند که او همواره با امام دشمنى داشت. اما از آنجا که سعه وجودى آن بزرگوار به حدى بود که دشمن نیز به تمجید آن لب مى‏گشود، در پاسخ آنانى که به او مى‏گفتند: تو که تا دیروز با او دشمن بودى، پاسخ داده بود: «او کسى بود که بردبارى‏اش با کوه‏ها سنجیده نمى‏شد».

پى‏نوشت‏ها:

1. سوره احزاب (33) آیه 33.

2. بحار الانوار، ج 43، ص 306.

3. ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 27.

4. همان، ص 25.

5. کشف الغمة، ج 2، ص 190.

6. ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 25.

7. همان، ص 24.

8. همان، ص 25؛ بحارالانوار، ج 43، ص 264.

9. بحارالانوار، ج 43، ص 302.

10. سلیم بن قیس، اسرار آل محمد (صلى الله علیه و آله)، ص 401.

11. همان، ص 405.

12. مناقب آل ابى‏طالب (علیه‏السلام)، ج 4، ص 10.

13. میرزا محمد تقى سپهر، ناسخ التواریخ، ج 2، ص 293.

14. بحار الانوار، ج 44، ص 151.

15. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى‏طالب، ج 4، ص 50.

16. بحار الانوار، ج 43، ص 331.

17. مروج الذهب، ج 2، ص 3؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 200.

18. ابن شهر آشوب، مناقب، ج 3، ص 400.

19. بحار الانوار، ج 43، ص 301.

20. حیاة امام الحسن بن على (علیه‏السلام)، ج 1، ص 67.

21. على المتقى بن حسام الدین هندى، کنز العمال فى سنن الاقوال و الافعال، ج 7، ص 104.

22. بحار الانوار، ج 43، ص 266.

23. ابن شهر آشوب، مناقب، ج 3، ص 383.

24. محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ج 2، ص 25.

25. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 73.

26. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى‏طالب، ج 4، ص 44.

27. مروج الذهب، ج 3، ص 8.

28. ابن قتیبة الدینورى، الامامة و السیاسة، ص 197.

29. هاشم معروف الحسینى، ائمة اثنى عشر، ج 1، ص 506.

www.hawzah.net