بسم الله الرحمن  الرحیم

دل نوشته های یک جوان پس از تشرف به مکتب تشیع در مرکز جهانی حضرت ولیعصر

بعد از چندین سال که واقعیتی برایم آشکار گشته بود و از بطن وجود و اعماق فکری به حقانیت این مطلب که تنها در مکتب شیعه می توان به خداشناسی رسیدامروز 21/2/87 به مرکز تخصصی حضرت ولی عصر(ارواحنا فداه)مراجعه کردم و نزد آقای میردامادی این اقرار را نمودم که می خواهم به تشیع گرایش پیدا کنم.

در اصل تا کنون سالهاست لباسی بر تن داشتم که در آن احساس سر در گمی داشتم.

آری، با تفکری بزرگ شده بودم که می دانستم  مرا در برابر حق قرار می دهد.

سالها پیش در ایام محرم به هیئت عزاداری سالار شهیدان ابا عبد الله می رفتم.درچند سال که محل سکونتمان به موقعیتی دیگر انتقال یافت،به دلیل بافت تفکری و مذهبی آنجا ناچار به ارومیه برگشتم.

امروز خدا را شاکر هستم که تولدی دیگر به من عطا نموده .

امروز به خود می بالم که انسان هستم ،بنده خدا هستم،زیرا به کسی اقتدا نم.دم که سرور همه پارسایان است.

در چند سال گذشته یکبار به حرم حضرت رضا رفتم،یک فضای کاملا معنوی بر من حاکم گشته بود،اما وقتی که اذان شد نمی دانستم چکار کنم،برسردوراهی مانده بودم.

اما اکنون میدانم که اگر صدای اذان را شنیدم چکار کنم.امروز می توانم صادقانه بگویم که یک بنده واقعی خدا هستم.زیرا بعد از گفتن اشهد ان لا اله الاالله و اشهد ان محمدا رسول الله ،از بطن وجود به حقانیت علی می گویم.

از این می گویم که اگر محمد آخرین فرستاده خداست، علی نیز ولی الله است.

آری، امروز که به مکتب انسانگرایانه تشیع گرویدم از خویش راضی هستم که دست به دامان اهل بیت بسته ام.

آری،اکنون می خواهم من...

من که تا چند لحظه پیش اسمم..... بود،اکنون نام بلند آوازه ترین امام  از سلسله امامت را بر خود بنهم .

میخواهم یکی از آرزوهایی که در گذشته داشتم  را بنویسم. همیشه حسرت این بر دلم بود که کاش اسمم مهدی بود.

بعد ها با خود اندیشیدم اگر به لطف خدا روزی صاحب پسری گردم اسمش را مهدی بگذارم.

اما گویا قسمت این بود که در این دنیا این آرزویم برآورده گردد تا در دنیای دیگر رستگار گردم.

من عاشق علی هستم علی مولای من است.

و ای مهدی جان اجازه ای بده به من،به من سنی مذهب  که اکنون به مکتب امامت و ولایت گرویدم،

به من ،آری به من که اکنون علی مولایم است و حسین کشتی نجاتم.

فرصتی بوده که کمی از غربت آن ظهر سوزان بنویسم ، از ظهری که هر موقع اسمش را می شنوم بغض گلویم را احاطه می کند و اشک از دیدگانم سرازیر می شود.

می خواهم از شما سرور و سالارم بنویسم ،از آن لحظه ای که هل من ناصر را سر می داد و لبیکی نشنیده...

می خواهم از جور و جفای اهل کوفه،آن مردمانی که مولایم علی به آنها فرمود :یا اهل شقاق و نفاق،بنویسم که چگونه سرورم را در ان دشت سوزان رها کردند...

مهدی جان گویا آن روز حتی ریگهای بیابان آن دشت بلا هم با حق منافات داشت. پس بگذار من بنگارم این مصیبتها را...

مهدی جان !اگر آن روز نبودم که هزار جان را فدای سرورم کنم، اگر آن روز نبودم خاک پای بزرگوارترین عموی گیتی عباس شوم، اگر آن روز نبودم هم سوز و گداز زینب شوم، امروز هستم که منتظر واقعی تو باشم

پس توکل به خدا و رسولش و اقتدا بر مولایم علی...

عاشقانه چشم به راهت هستم. باشد که در این دنیا بتوانم زندگی مولایم علی را سرمشق قرار دهم و یک شیعه پاک باشم.

اجرکم عند الله